آینه‌های بی‌نوا



چه می‌شود که جهان از میانه برخیزد
وجود تلخم از این عاشقانه برخیزد
تو باشی و نفس تا ابد مقدس تو
هر آن‌چه جز هوست، از کرانه برخیزد
زمان به عزلت پیش از نگاه تو برود
مکان ز منظره‌ی این فسانه برخیزد
چه می‌شود که بیایی به قلب کوچک من 
که جان ز طاقت این آستانه برخیزد
چنان به سطح زمین خیال تو بخورم
که آه تا جهت جاودانه برخیزد
چنان به سمت من و روزگار من رو کن
که هر چه بود و نبود»، از میانه برخیزد

 


نفرین کن ای مادر مرا یک‌بار دیگر نیز

عاشق شدم در پادشاه فصل‌ها» پاییز

بانگ نصیحت‌های تو، لالایی من بود

اما چه باید کرد با سروی که در پالیز-

با جلوه خود ریشه‌های عقل را خشکاند

من ماندم و دنیای بی‌پایانی از پرهیز

دنیا تمام نقشه‌هایم را به هم می‌ریخت

آوخ ز قلب کاغذین و چشم‌های تیز

یک تن مداوم توی گوشم، این‌چنین می‌خواند:

بگریز از این عاشق شدن‌های نهان، بگریز

دردا که من هم زیر لب تکرار خواهم کرد:

دل ماهی لیز است، دل یک ماهی لیز!



پیمانه در پیمانه در پیمانه جا می‌ماند

یاد نفس‌های تو در این خانه جا می‌ماند

من، راهی شهر قیامت می‌شدم اما

یادم میان خلوت میخانه جا می‌ماند

فردوس دیگر از مقام عاشقان خالی است

تا شمع جا می‌ماند و تا پروانه جا می‌ماند

در این خماری مانده‌ام؛ بی‌هیچ پایانی

صد بوسه بر قلبی که بس جانانه جا می‌ماند

با این خیابان‌خواب یادت، مهربان‌تر باش

مردی که یادش در شبی شاهانه جا می‌ماند

این زندگی جز خاطرات مانده در دل نیست

بهتر که روحم در شب پروانه جا می‌ماند



احساس می‌کنم که تو ویران رفتنی

پیغام می‌رسد که در اندیشه منی

من بعد تو، به گوشه خاموشگاه خود-

در حیرتم از این همه احساس آهنی!

یک روز منتظر؛ به صدایی و خنده‌ای

یک روز منزجر؛ و پر از فکر دشمنی

گفتم برو؛ ز رفتنت آزاد می‌شوم

ای تو! که سر به حبسی خانه نمی‌زنی!

این قلب من نبوده و این قلب من مباد!

آیا تو قلب روشن و انسانی منی؟!



شوریدگان یار را فریاد کافی نیست

دریادلان را موج‌ها و باد کافی نیست

یک قتل بی‌پایان و بی‌پایان و بی‌پایان-

غارتگران عشق را بیداد کافی نیست

وقت از نگاه ما فراموش است، و دیگر هم

ما را دی و شهریور و مرداد کافی نیست

در سرزمین عشق با تدبیر باید رفت 

دیگر مرام هر چه باداباد» کافی نیست

آنان که پیران مسیر عاشقی هستید!

دیگر مسیر عشق را استاد کافی نیست

با قلب شیر و خصلت فرهاد باید رفت

این‌که چه بوده بیژن و فرهاد کافی نیست 

از حلقه آسایش خود دور باید شد

ماندن در این دلتای بی‌آباد کافی نیست

این است راز عاشقان مکتب خورشید:

حتی اگر دست و سری افتاد، کافی نیست


کنار این خیابونی که سرده

کنار این خیابونی که تنهاس

تو می‌آیی به شهر ساکت من

و میلادت سرآغاز یه رؤیاس


میون جدول و سیمان و دیوار

تو سرسختی، ولی زیبا و تردی

میون این خیابون‌های زشتی

تو تنهایی، ولی بازی رو بردی


توی این بازی بس نابرابر

هزار برگ برنده دست تو بود

صدای تو صداهامونو گم کرد

که بغض صد پرنده دست تو بود


میون سنگفرش و کاشی و کفش

تو مثل روز روشن پا گرفتی

تمام حرمت این قصه بودی

که کم‌کم، کعبه رو از ما گرفتی


خدای زندگی بودی تو ای گل!

کنار کاشی و دیوار و جدول

و من تصویر این شهری که سرده

و تو تصویر یک رؤیا، از اول



تو خسته، لب فروبسته، شکسته

به سمت کشوری سرسبز می‌ری

تو پشت مرزهایی که غریبه‌ان-

می‌مونی یا که می‌ری یا می‌میری!


کسی چشم‌انتظار اومدن نیست-

نه لبخندی، نه رویایی، نه جایی

نه راه پیش، نه راه پس- خدایا!

یه کاری کن، یه کاری کن، کجایی؟!



گوشواره ترانه:


تویی و غربت این کمپ‌ها و

صدای بی‌صدای نسل ما و 

تویی و کوله‌باری از چرا» و

تویی و خاطرات تلخ ما و .

***

بند دوم ترانه:


نه تقدیری، نه تفسیری، نه جرمی   

قرار ما نبود این‌جوری باشه

چه می‌فهمی تو حال مردی رو که-

غرورش تو غروب کمپ له شه!


چه می‌فهمی تو حال نسلی رو که-

به پای یه غرور محض سوختن؟

نه دیروزی، نه امروزی، نه فردا

تو مرز سرد یک تعلیق.  مردن-

***

گوشواره ترانه:


تویی و غربت این کمپ‌ها و

صدای بی‌صدای نسل ما و 

تویی و کوله‌باری از چرا» و

تویی و خاطرات تلخ ما و .



رباعی اول:


لبیک به چشمان گرانبار شما

آوخ ز گلستان پر از خار شما

پاسوز تو ای دوست، چه بسیارانند

فریاد از این خیل گرفتار شما


رباعی دوم:

آن‌قدر هوای دیگران را داری

دیوانه‌ترین نام جهان را داری!

این سبک مرا به یاد مجنون انداخت

دستور زبان عاشقان را داری


رباعی سوم:


چیزی به شب و سپیده پیوندم داد

با آن‌چه ورای دیده؛ پیوندم داد

گفتم من و عشق!؟ بی‌هوا آمد و باز-

با آینه‌های چیده پیوندم داد


رباعی اول:

میدان ولیعصر، در ساعت عصر

از گوشه پارک گفتگو تا پل نصر

هرجا بروم خاطره‌ات خواهد بود

از قلهک و چیذر و قبا تا شب قصر


رباعی دوم:

می‌بارم، اگر سبز اگر بی‌جان است

انگار تمامیت من ایمان است

می‌بارم و انتظار جبرانم نیست

دستور زبان من اگر باران است


رباعی سوم:
دنیا پر قیل و قال؛ ساکت بشوید!

مردان فسرده‌حال! ساکت بشوید.

از گفت شما بوی فضاحت جاری است؛

ای قوم بریده بال! ساکت بشوید



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کافه نصرت رونق تولید خودنویس دانلود خلاصه کتاب Rap-Center بانوی مهر abcdonenumbe سرمایه گذار شوید کتابچی99 یک جوانه کوچک